تـــــــــــــو مـــــــــــــــــــــرا میفهمی...
مـــــــــــن تــــــــــــــو را می خواهــــــــــم...
نمیدونی
چقدر جاات خالیه
چقدرر دلم برات تنگ شده
دلم برای شنیدن صدات...
واسه مهربونیات
تعجبات
خنده های هندلیت
سربه سرگذاشتنات
واسه نـــــگات
بوی عطرت
بداخلاقیات
غیرتی شدنات
دلم برات تنگ شده آخه
چرا دیگه نمیبینمت ؟؟؟
کاش میدونستی
کاش میفهمیدی
هیییچ کسی تو دنیا
جاتو نمیتونه بگیره
کاش میدونستی یکی اینجا
گمت کرده ، کمت داره
تــــــــــو نیســــــــــــتی...
یادت هســـــــــت...
مـــــن نیســــــــــتم !
یــــــادم نیســـــــت...
برای دوست داشتنت...
محتاج دیدنت نیستم...
اگر چه نگاهت آرامم می کند..!
محتاج سخن گفتن با تو نیستم...
اگر چه صدایت دلم را می لرزاند...!
دوست دارم بدانی...
حتی اگر کنارم نباشی ...
باز هم نگاهت می کنم...
صدایت را می شنوم...
" تــــــــــــــــــــــو "
همــــیشه با منــــی...!!!
به قول نقی معمولی مگه داریم ! مگه میشه!
بعد قرنی گفتیم بزنیم بیرون و تو فضای ازاد شام بخوریم؛
دلم میخواست بودی دلم برات تنگ شده بود.دلم هواتو کرده بود از ته دلم خواستم ببینمت
قلبم بد جور برا دیدنت میزد ...
وااای خداا ! اصصصلا فکرشو نمیکردم که تو هم بیای دقیییقا اونجا !!!.
یعنی قلب تو هم حس قلب منو داشت که تو رو اونجا کشونده بود ؟!
قربونت برم خدا جون
کوتاه دیدمت اما خیلی آرووم شدم.
بچه بودم یه فیلم هندی دیدم که دونفر که عاشق هم بودند .یادمه یه جایی از فیلم یکیشونو کتک میزدند و اون یکی جای دیگه ای درد میکشید .مسخره ام میومد .تله پاتی قلبها ...
وجود داره هست
قلبم با قلبت تله پاتی داره عزیزم
دوستت دارم عزیزم
با آن صدای ناز برایم غزل بخــوان...
تـــــــا وقـــــــــت مـــــــــــــرگ ؛
حوصــــــــله دارم بـرای تـــــــــــــــــــــو ...
دِلــــَــم گرفته است...
یا دِلــــــــْگیرم...
نمیــــدانم
شاید هم دِلــَـــم، گیـــــــــر است ...
دلم گرفته ،دلگیرم ،دلم گیره.... کجایی؟؟
فاصــــــــــــــــله زمیـــن تــــــــــــــــا آســـمان را
آسمان، پُــــــر می کند...
فاصـــــــــــــــــــــله من ،تــــــــا ، تـــــــــــــــو را
تـــــــــــــــو ...
دوستـــــــت دارم ...
وایــــن ،تنهـــــــــا حــرفیست که
پس نمـــــی گیرم...
مــــن: اون گل سمت راستیه مال منه!
تـــــــــــــــو: اون پیرهن سفیده؟!؟!
یــــــ......ـادش بخیــــــ....ـــر...
به مردی دل ببند که از علاقه اش به خودت مطمئنی...
قانون ِ رابطه ها این است:
مرد باید عاشق تر باشد...
مرد است که باید برای داشتنت تلاش کند...
مرد است که باید پر باشد از نیاز ِ به تو...
مرد است که باید بجنگد!!
تو چرا نشسته ای کنج اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای
و اشک میریزی و روزهایت را آتش میزنی!
چند سالت است مگر؟!؟
اینکه مینویسی خسته شده ای...
اینکه مینویسی دیگر کشش نداری...
این فاجعه است!!! فاجعه!
این روزهایت، بهترین روزهایت هستند...
حالاست که باید بخندی...
حالاست که باید رها باشی و آزاد...
حالاست که باید دخترانگی کنی!!
نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنج اتاق
و دیوارهایش را خراش دهیو زار بزنیبرای نداشتن مردی که
حواسش هم به تو نیست!!! . .
برگرد دختر...
برگرد به زندگی...
گاهی با عکست
کنار هم روزنامه میخوانیم...
گاهی با چترت
زیر باران قدم میزنیم...
گاهی با خاطراتت
میز صبحانه را دو نفری میچینیم...
گاهی با یاد تـــــو
دو نفره روی نیمکت می نشینیم...
گاهی...
بـــــی تــــــــو هم می توان
باتـــــــــو
زندگی کرد...
این روزها من عزادارعشـــــقی ازدست رفته ام
تـــــــو چرا ســـــــــیاه پوش شدی ؟؟؟
دیروز نمیدونستم باید چی بگم یا چه کار کنم!
.
دوست خوبم نیست
نذر کرده ام
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که زندگی را باید با لذت خورد،
که ضربه های روی سر را باید آرام بوسید و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد .
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
" این نیز بگذرد "
مثل همیشه که همه چیز گذشته است
و آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است.
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز می گذارم ،
که یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود ،
رنگارنگ ، از همه رنگ ...
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم
تا روزهایی مثل حالا
که خستگی و ناتوانی
لای دست و پایم پیچیده است
بخوانمشان و یادم بیاید که
هیچ بهار و پاییزی بی زمستان مزه نمی دهد
و هیچ آسیاب آرامی بی طوفان...
دلــــــــــــتنگی ...
شاخه ی انگورسیـــــــــــاه است..
لــــــگدکــوبش کن...
بگـــــــــــــــــــــذار
ساعتــــــی سربسته بماند !
مستـــــــــت می کنداندوه...
اما باید فراموشت کنم
گفتم فراموشت کنم شـــــــــاید بری ازخاطرم...
شاید نداره،بعدازاین،بایـــــــد فراموشت کنم...
خوش به حالت غریـــــبه...!!!
دنیای کسی هستی که دنیای مــــن است ...
آرزوی قشنگی ست
داشتن رد پای تــ♥ـــو کنار رد پای مــن
بر دشت سپید پوشیده شده از بــرف
امادیگر...
نه بـــــــــــرف می آید
نه تــ♥ــــــــو...
دلـگیر نیستم
از تــــ♥ـــو
فقـــط
دلم میگیرد
بی هوای تــــ♥ـو
دلم برات تنگ شده جوونم
بعضی رابطه ها...
نه عــــــادتست...
نه عشـــــــــــــــــــــــق...
نه دوست داشتن...
چیزی فراتر از اینهاست
وخــــــــــوب مــــــــــــــی دانــــی که
نــــــــــه تــــــــــــــــــــــو برای او می مانی
نــــــــــــــــــــــــه او بــــــــــــــــــــــــــرای تـــــــــــــــــــو
ولـــــــی...
هــــــــــردو...
بی هــــــــم...
نمــــــی توانید بمانید...
دوستت دارم
دلم برات یه ذره شده...
تعداد صفحات : 10
سـَפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ ... בو رآهـﮯ بیـטּ فـَرآموش ڪَرבَטּ و اِنتظـآر اَست ... گـآهـﮯ ڪآمـِل فـَرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ ... و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـَב مـُنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ ... و گـآهـﮯ آنقـَבر مـُنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ ... مـﮯفَهمـﮯ زوבتـَر از ایـטּها بایـَב فـَراموش مـﮯڪَرבﮮ