میخــــــواهم عوض شوم! چرا بایـــــد دلتنگ آغوشت باشم؟ میخـــــــواهم تو
دلتـــــنگ آغوشَـــم باشــــی! میخـــواهم آن سیــــبِ قرمزِ بالـــای
درخــــــت باشـــــَم در دورتـــــرین نُـــقطه دقت کن!!! رسیدن بـــــه
مَــــن آسان نیـــــست اگر هِـــمـَتـَش را نـَـــداری آسیــــبی به درخت
نــــزن بـــــه همان سیــــب هایـــــ کِرم خورده ی روی زمــــــین
قانـــــــــــــع بــاش...
برو به سلامت!
دیگر هم سراغم را نگیر!
خسته تر از آنم که بر سر راهت بنشینم!
دنيايت را با دنيايم عوض ميكني؟
فقط چند ساعت....
ميخواهم بدانم آنكه تمام دنيــــــــــــــاي من است ......
در دنيايش چه سهمي دارم؟؟!!
وقتی برای شنیدن حرفهام گوشی نیست...
می نویسم...
می نویسم برای خودم..
بلند حرف می زنم برای خودم...
خودم برای خودم گوش می شوم ،خودم برای خودم چشم می شوم ،خودم برای خودم می خندم، خودم برای خودم گریه می کنم، خودم خودم را در آغوش می گیرم می بوسم ودلداری می دهم ...
آره اینطوری بهتره
هرروز با خودم صمیمی تر می شوم
و تو
نیستی که نیش بزنی ...
سهم “من” از “تو” عشق نبود
ذوق نبود
اشتیاق نبود
همین دلتنگی بی پایان بود که ،
روزها ......
دیوانه ام می کند
دیوانه ام می کند .....
گاهے פּَقتا בِلـҐ میخـפּاב یڪے اَزҐ اِجازه بخـפּاב
+ڪـہ بیاב تـפּ تَنهاییـҐ פּ مَـלּ اِجازه نـَבҐ !√
❤ פּ اפּלּ بے تَفاפּت بـہ مُخالفَتَـҐ بیاב تـפּ
+פּ آرפּҐ بَغَلَـҐ ڪنـہ פּ بگـہ.........√
❤مَگـہ مَـלּ مُرבҐ ڪـہ تَنها بمونے . . . ؟
تعداد صفحات : 10
سـَפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ ... בو رآهـﮯ بیـטּ فـَرآموش ڪَرבَטּ و اِنتظـآر اَست ... گـآهـﮯ ڪآمـِل فـَرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ ... و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـَב مـُنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ ... و گـآهـﮯ آنقـَבر مـُنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ ... مـﮯفَهمـﮯ زوבتـَر از ایـטּها بایـَב فـَراموش مـﮯڪَرבﮮ