اون روز صبح وقتی داشتم میرفتم .... توی مسیر خیلی حس دلتنگی داشتم ،حس بدیه وقتی شدیدا احساس تنهایی کنی ،هیچ انگیزه و هیچ انرژیی برای رفتن نداشتم .ولی خب چاره ای نبود باید میرفتم . توی مسیر خاطرات تو رو مرور میکردم درحالیکه به سختی خودمو کنترل میکردم تا اشکم در نیاد ،گفتم خدایا میخوامش الان باید اون باشه ،انرژی ندارم انگیزه ندارم .خودت یه کاری کن میخوام باهاش حرف بزنم ،دلم براش تننننگه دوستش دارم ....
این حس دلتنگی باهام بود که بدلایلی انلاین شدم واز اون تصویر قرمزپروفایل جاخوردم .عجله داشتم و باید میرفتم اما پیام از طرف تو بود و من هروقت به تو میرسم لـــــــــــال میشم ...
خدای من قلبم تند تند میزد ،صدای هیچکسو نمیشنیدم فقط تو رو دوست داشتم فقط قیافه ی تو جلوی چشمام بود بار اخری که خسته و سیبیلو:-) بودی
دلم بدجووور تنگت بود تنگت شد ...لحظه شماری میکردم تا باهات حرف بزنم و کل مسیر برگشتو باهات حرف زدم پرسیدی خوبین ؟ نوشتم الحمدلله ملالی نیست .... دلم میخواست بنویسم نه خوب نیستم دارم میمیرم از دوریت ....
تو چقدر آقا شدی! دلم میخواست بهت میگفتم ک چقدر دوستت دارم .چقدر سخته لحظه های بی تو بودن،چقدر دلم برا دیدنت تنگ شده برای حرف زدن با تو برای سربه سر گذاشتنات ،آوااز خوندنات ،صدات ...
شاید تو هم همینو میخواستی بگی ولی نتونستی ،بهونه جورکردی ک باهام حرف بزنی . دوستت دارم عزیزترینم . دوستت دارم
کاش بازم بیای کاش باهات حرف بزنم حتی همینجوری پیامکی .کاش برگردی ب اون خونه و بااز آواز بخونی و من صداتو بشنوم
ازت ممنونم به خاطر ۲ روز پیش
به خاطر انرژیت
به خاطر بودنت
مهربونیت
دوستت دارم ومنتظر اومدنتم عشقم...